۱۳۹۴ مهر ۲۲, چهارشنبه

ایران - فرزاد مدد زاداه زندانی سیاسی آزاد شده از زندانیان و شهدا میگوید


فرزاد مدد زاده برادر شهدای اشرف در نوزدهم فروردین اکبر و مهدیه مددزاده که به تازگی از زندان آزاد شده است چند ماهی است که از ایران خارج شده ودر کنفرانس به مناسبت روز جهانی علیه اعدام در پاریس شرکت کرد . در این کنفرانس اززندانیان سیاسی و مقاومت آنها و ازسلول انفرادی و ...گفت .
توجه شما را به این سخنرانی جلب میکنم ‌:
بنام خدا و به‌نام آزادی
با درودهای فراوان به مهر تابان ایران، خواهر مریم و 
شیر همیشه بیدار مسعود 
و درودهای فراوان به اشرفیهای قهرمان در رزمگاه لیبرتی، 
سلام به هموطنان عزیزم و شما یاران مقاومت، 
سلام بر زندانیان مبارز و مجاهد و درود بر شهیدان راه آزادی و سلام بر اکبر و مهدیه که افتخاری همیشگی برای من.
من فرزاد مددزاده هستم و به‌تازگی از ایران آمدم سی سال سن دارم و 5سال در زندانهای رژیم آخوندی بودم.
12سال پیش با دیدن عکس خواهر مریم در روزنامه آسیا و سپس برنامه‌های سیمای آزادی با مقاومت و مجاهدین خلق آشنا شدم. بعد از آشنایی با مجاهدین مسیر زندگی‌ام به‌طور کلی عوض شد. درد و رنج مردم مسأله‌ای من گردید و مبارزه با این رژیم جنایتکار برای پایان دادن به این درد و رنجها هدفم شد.
در سال 1387به اتهام محاربه دستگیر شدم و 5سال در زندان اوین و گوهردشت محکوم شدم. زمانی که دستگیر شدم مستقیم مرا به بند مخوف 209 بردند و بیش از شش ماه در 2 نوبت در انفرادی بودم. 
سلول انفرادی جایست که جز ناقوس مرگ صدای نمی‌شنوی و رژیم برای شکستن زندانی از آن استفاده می‌کند درست در همین شرایط شکنجه‌گر از تو می‌خواهد در تلویزیون ظاهر شوی و دروغهای علیه اعتقاداتت بگویی. بزرگترین درسی که من در انفرادی آموختم این بود که باید هر لحظه، بله هر لحظه‌اش بجنگی و این رمز پیروزی زندانی است. 
بعد از گذشت دوره سخت انفرادی مرا از 209 خارج کردند ابتدا به بند عمومی اوین و سپس به زندان گوهردشت تبعید کردند. در زندانهای اوین و گوهردشت با قهرمانانی هم‌چون علی صارمی ، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، جعفر کاظمی ، محمدعلی حاج آقایی، منصور رادپور، محسن دگمه‌چی و شاهرخ زمانی هم بند بودم و آن شهیدان هر لحظه با من هستند.
شهید جعفر کاظمی وقتی خبر حکم اعدامش را شنید گفت درخت آزادی به خون نیاز دارد و چه بهتر که این خون من باشد. 
فرهاد وکیلی فرزند مردم کردستان همیشه به من می‌گفت فرزاد بگذار مرا اعدام کنند تا فرزندان این سرزمین و به‌خصوص فرزندان کوچکم در آینده خوشبخت باشند و هرگز زندان و شکنجه و اعدام را تجربه نکنند. و شهید قهرمان علی صارمی انسانیت و عشق را در او پیدا کردم. می‌گفت با قلمم با رژیم مبارزه می‌کنم تا جهانیان بر ظلمی که بر مردم ما می‌رود آگاه شوند.
وقتی در زندان گوهردشت بودم یکروز به علی آقا، آقای صارمی گفتم در بیرون از زندان عکس خواهر مریم و برادر مسعود همیشه همراهت بود; توی پرانتز بگویم بیرون همیشه علی آقا عکس خواهر مریم و برادر مسعود تو کیف اش بود و به هر کسی را که می‌دید این را می‌داد، وقتی ازش پرسیدم این‌جا بدون عکس چه کار می‌کنی بهم یه دفتری داد وقتی باز کردم لای صفحاتش را دیدم عکس خواهر مریم و برادر مسعود را از روزنامه‌ها بریده و چسبانده و با همان خنده همیشگی گفت پسرم من بدون عکس رهبرانم هیچ جا نمی‌روم.
بله جرم آنها این بود که دلی بزرگ داشتند و عاشق بودند. روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هرانسان برادری است من آن روز را انتظار می‌کشم حتی اگر نباشم.
ادامه ....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر